جاده های بی کسی
در جاده های مه گرفتی بی کسی گام می نهم
جاده های که در آن هیچ بادی به غبار روبی خاطره ها بر نمی خیزد
در امتداد پرچینهای خیسش
بدنبال خطوط نورانی خورشید می گردم
و چون شب زده ای اسیر لحظه ها
پای در رکاب توهم می گذارم
مسافری هستم که در این راه ناتمام
برای گریز از سایه های لرزان عمر به دنبال
دریچه کوچک خوشبختی می گردم
دریچه ای که هرگز رو به غنچه های خشکیده آرزو باز نگردد
و من در این اندیشه که روزی به انتهای این راه خواهم رسید
از خرمن امید توشه ای بر می گیرم
و در جاده های مه گرفتی بی کسی گام می نهم
Alex_takin 1378223
سلام
نوشته قشنگی بود موفق باشی