کاش می شد
کاش می شد آینه های غرور را می شکستیم
و در اندیشه آبی رود
تن را شستشو میدادیم
کاش می شد در پهنای آسمان
تا بیکران بال می گستراندیم
وچون باد رها و آزاد
به هر سو سفر میکردیم
کاش می شد نگاهی آشنا
زمانی که در کوچه های
تنهایی قدم بر میداشتیم
وقت بخیرمان میگفت
و در صبحگاهی سپید
مهمان عطر دل آویز گلی
از نسل شقایق میشدیم
کاش می شد راهی میافتیم
برای گریز از زندان تن
برای گریستن در دامن خاک
کاش می شد.....
Alex_takin 2005.6.3