من و تو

قهوه خانه روشنفکران ایران زمین

من و تو

قهوه خانه روشنفکران ایران زمین

صبوحی

 

صبوحی

به پرواز

شک کرده بودم

به هنگامی که شانه هایم

از توان سنگین بال

خمیده بود،

و در پاکبازی معصومانه گرگ ومیش

شبکور گرسنه چشم حریص

بال می زد.

به پرواز شک کرده بودم من.

 

***

 

سحرگاهان

سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ

در تجلی بود.

با مریمی که می شکفت گفتم «شوق دیدار خدایت هست»؟

بی که به پاسخ آوائی بر آورد

خسته گی باز زادن را

به خوابی سنگین

فروشد

همچنان

که تجلی ساحرانه نام بزرگ؛

و شک

بر شانه های خمیده ام

جای نشین ِ سنگینی ِ توانمند

بالی شد

که دیگر بارش

به پرواز

احساس نیازی

نبود

 

احمد شاملو

نظرات 3 + ارسال نظر
فرا چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:17 http://gastby.persianblog.com

انتخاب زیبایی بود ....

ابراهیم چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:43 http://teshnagangodrat.blogsky.com/

اندیشه ات سبز باد

ستاره چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:14 http://alonegirl.blogsky.com

سلام الکس جان من شرمندم که به کامنتهات جواب نمیدم، من کارم خیلی زیاده اگه دقت کرده باشی به هیچ کس جواب نمیدم(منظورم کامنت هاست) و از روزی که جواب ندادم وبلاگم فقط تعداد بینندش زیاد شده کسی زیاد کامنت نمیذاره،اما من واسه دل خودم مینویسم نه واسه اینکه واسم کامنت بذارن:) به هر حال مرسی بابت کامنتهات سایت جالبی هم داری انشالله موفق باشی. غم انگیزترین پاییز............ستاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد