من و تو

قهوه خانه روشنفکران ایران زمین

من و تو

قهوه خانه روشنفکران ایران زمین

غریبه

غریبه


 


غریبه دلت گرفته میدونم


همه دنیا ت یه سرابه


دل تو تشنه تر از خاک کویر


توی سینه ت پر آه میدونم


غریبه، ای سوخته خورشید عشق


تار و پود تو گسسته


میون غنچه پاک قلب تو


خنجر رفیق نشسته میدونم


غریبه به اشک سرخ تو قسم


درد عشق من و تو دردی حقیره


ببین اون کنج خرابه های شهر رو


که داره کودکی از سرما میمیره


غریبه اون ور دنیا رو نگاه کن


جنگ و خونه و نفس مرغی اسیره


میرسه از گرد راه گلوله سربی


نه فقط عشق حتی دنیا رو میگیره


غریبه دلت گرفته میدونم


با تو تا غروب غمها میمونم


دیگه بسه، نزار از آوارگی هام بخونم


غریبه زندگی سخته! اره سخته


اما خوب باید شکست و دم نزد


باید از زهر صبوری سر کشید


به شراب سرخ کینه لب نزد


غریبه به اشک سرخ تو قسم


درد عشق من و تو دردی حقیره


ببین اون کنج خرابه های شهر رو


که داره کودکی از سرما میمیره


غریبه اون ور دنیا رو نگاه کن


جنگ و خونه و نفس مرغی اسیره


میرسه از گرد راه گلوله سربی


نه فقط عشق حتی دنیا رو میگیره


 


خواننده: افشین

بار امانت

بار امانت


 


واقعا بار امانت چیست  که آسمان و زمین و کو ه ها بر دوش نگرفتند وانسان پذیرفت آیا انسان از نادانی  قبولش  کرد ؟ وهمین جهالت موجب شدکه به فضل وعلم  دست یابد ؟


آیا این ظلمت که بر خود کرد از همه عدل ها برتر بود ؟


عده ای می گویند که بارامانت « اندوه » است چراکه خداوند انسان را از گلی شبیه  گل سفالگران با اشکی که چهل سال فرشتگان ریختند آفرید .


پس خمیر مایه ی انسان غم است . مولانا بار امانت رابه آزادی و اختیار انسان نیز تعبیر کرده .


آسمان و زمین از آزادی گریختند ، کوه ها هم که نمی توانستند آن را بپذیرند ، چرا که خداوند آنها را همچون « میخی بر زمین » استوار کرده بود . و اینکه بار امانت عشق است که انسان را به وادی ایمن می رساند .


 


نوشته شده توسط : ویدا

ولى افسوس

آرزو


 


همیشه هر وقت که میاد، بوی خاک کوچه مون به احترامش بلند میشه. گل یاس حیا ط  خونه مونم همیشه چشم براهشه، وقتی میاد و اون رومیبوسه و نوازش مى کنه گل یاس خونمون از خوشحالى مثل یه بچه بالا و پایین میپره، همیشه پشت پنجره وامیستم و نگاش میکنم خیلى زیبا و دوست داشتنیه آرزوم بود که هر وقت میاد من اولین کسى باشم که میره به پیشوازیش، اما  مامانم به من اجازه نمیداد هر وقت که اون میاد برم پیشش واسه همین هم هر وقت که میدیم داره میاد پنجره رو باز مى کردم و فریاد مى زدم سلام بارون، سلام...  و بارون هم در جوابه سلامم صورتم و غرق بوسه مى کرد. گاهی اوقات دلم مى خواد که از روى ویلچرم بلند شم و اون رو تو اغوش بگیرم ولى افسوس ...


 


بخشی از رمان مسافر پاییز


الکس تکین

تنهایی

سلامی دوباره


 


تنهایی؛ تنها به این معنی نیست که دور از آدما تو کنجی کز کرده باشی، نه آدم میتونه تو جمع باشه و تنها باشه. وقتی یه هم زبون نداشته باشی حتی اگه با میلیون میلیون ادم هم زندگی کنی باز تنهایی. حتی تو این دنیای پهناور ...


 


غم تنهایی 


 


چراوقتی که آدم تنها می شه


غم وغصه اش قد یک دنیا می شه


می ره یک گوشه پنهون می شینه


اونجا رو مثل یه زندون می بینه


غم تنهایی اسیرت می کنه


تا بخوای بجنبی پیرت می کنه


وقتی که تنها می شم اشک تو چشام پر می زنه


غم می آد یواش یواش خونه ی دل در می زنه


یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار


توی جنگل لب چشمه، می نشستیم ،  من ویار


غم تنهایی اسیرت می کنه


تا بخوای بجنبی پیرت می کنه


می گن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه


دل این آدما زشته ،دیگه زیبا نمی شه


اون بالا باز داره زاغه ابرا رو چوب می زنه


اشک این ابرا زیاد ولی دریا نمی شه


غم تنهایی اسیرت می کنه


تا بخوای بجنبی پیرت می کنه


                                               


شاعر: آرش


خواننده: فریدون فروغی

یه وبلاگ

کمی هم به فکر دیگران باشیم


 


سلام به دوستان عزیزم و کسانی که به تازگی مهمان این وبلاگ شدن و میشن


اینبار میخوام به شما یه وبلاگ رو معرفی کنم و امیدوارم که به اونجا هم سر بزنید و با نظرات گرم و مهربونتون این دوست عزیز رو در ادامه دادن به کار وبلاگ نویسی تشویق کنید. چه خوبه که همه ما بلاگرها به چشم یک خانواده به هم نگاه کنیم نه جدای از هم و گه گاهی هم به دیگران سر بزنیم و از حال اونا هم جویا بشیم . این ادرس بلاگر عزیزمون هست ممنون میشم که به اون هم یه سری بزنید و نظر بدید.


 


وبلاگ :  تینا ملوس


 


فداتون الکس تکین

پاییز




سلام دوستان


 


سلام دوستان عزیز واقعا خوبه که بعضی وقتها آدم تو انتخاب چیزی بمونه چون این طوری میفهمه که هنوز خیلی چیزهاست که باید یاد بگیره و دامنه مطالعاتش رو گسترش بده، مثل من...


من که هر چی فکر کردم نتونستم برای این منظره ای که بوجود آوردم متن و یا شعری بنویسم به همین خاطر اینکار رو به عهده خودتون میزارم و بهترین متن و یا شعر شما رو انتخاب و تو بلاگ  میزارم.


 


البته امروز با کلی تفکر تونستم این یه تیکه مثلا شعر رو بنویسم. البته هنوز رو حرف خودم هستم و منتظر متن و شعرای زیبا تون.


 


پاییز


 


پاییز هزار رنگ


اندیشناک در پی برگی سبز


میکاود تن درختان پریده رنگ  


راه میپوید در کوره راه


پیر فرتوت، پاییز ما


دستان پیر پینه دار


می کشد بر سر درختی در خواب


لیک نمیداند سحر زرد مهر او


طلسم است بهر رسولان بهار


دائم دارد از خود پرسشی


کجایند رسولان سبز رنگ بهار؟


سالهاست پاییز پیر ما


میرود در راه و میجوید نشان


از رسولان سر سبز بهار


دارد در کوله بارش رنگها


لیک میخورد افسوس


در کوله اش نیست


قطره ای از رنگ سبز نو بهار    


 


الکس تکین


2005.9.9


خسته

خسته


 


از زندگی از این همه تکرار خسته ام


از های و هوی کوچه و بازار خسته ام


دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه


امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام


دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم


آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام


بیزارم از خموشی تقویم روی میز


وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


از او که گفت یار تو هستم ولی نبود


از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام


تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید


از حال من مپرس که بسیار خسته ام


 


محمدعلی بهمنی


 

لــــــــــــوح بــصـــــــــر

سلامی دوباره به شما عزیزان


 


پس از مدتها دوری از شما دوباره فرصتی پیدا کردم که بنویسم البته این رو هم باید اضافه کنم که از وقتی که اومدم ایران این دومین باره که فرصت کردم بیام رو خط و امروز هم که فرصت کردم بیام بهتر دیدم که براتون بگم که چرا نمیتونستم بیام رو خط ، تو این مدت که همش گرفتار کارهای خواستگاری و جشن نامزدی و عقد اینطور مسائل بودم البته جایی همه ی شما خالی بود. بله دیگه ما هم وارد جرگه متاهلین شدیم اما این به این معنی نیست که دیگه فاتحم خوندست و نمیتونم به نوشتن ادامه بدم، چون خانومم هم من رو تو کار نوشتن کمک میکنه، پس دیگه تنها نیستم و با هم مینویسیم. من دو روز دیگه برمیگردم به کشورم البته تنها، چون خانومم هنوز دانشگاه ش تموم نشده و در این مدت تنهایی من بیشتر در خدمت شما عزیزان هستم و از اینجا برای تمام کسانی که صمیمانه و حقیقتاً  به هم عشق میورزند و در فکر ساختن دنیایی بهتر و شروع یک زندگی مشترک لبریز از شادی و سرور هستند آرزوی موفقیت و شادکامی میکنم.


 


این شعر زیبایی حافظ شیرازی را از طرف خودم و ویدا ( خانومم ) به شما عزیزان تقدیم میکنم.


 


            لــــــــــــوح بــصـــــــــر


 


گر دست دهد خاک کف پای نگـــــــــارم


                           بر لوح بــــــــــصر خط غباری بنـــــــگارم


پروانه او گر رسدم در طلب جـــــــــــان


                           چون شمع همان دم به دمی جان بسپـــــارم


گر قلب دلم را ننهد دوست عیــــــــــاری


                           من نقد روان در دمش از دیده شـــــــــمارم


دامن مفشان از من خاکی که پس از من


                            زین در نــــــــــتواند که برد باد غبــــــــارم


بر بوی کنار تو شدم غرق امـــــید است


                            از موج سرشــــــکم که رساند به کنـــــارم


زلفین سیـاه تو به دلداری عشــــــــــاق


                            دادند قـــــــــــراری و بـبردند قــــــــــــرارم


امروز مکش سر زوفای من و انـــدیش


                            زان شب که من از غم به دعا دست بر آرم


ای باد از آن باده نسیـــــــمی به من آور


                            کان بوی شـــــــــــفا می دهد دفع خمــــارم


   حــافظ لب لعلـــش چو مرا جان عزیز است


           عمری بود آن لحظه که جـان را بـه لب آرم

قصه ای برای گفتن

قصه ای برای گفتن


 


باز از کتاب دل، قصه ای  برای گفتن از شبهای بی تو بودن  و شمعی برای افروختن بر مزار خاطراتم، دارم و با چشمهای اشک آلود در ساحل نا امیدی بر لب ترانه ای، ترانه ای که در آن هزاران درد خفته نهان است و هزاران قطره اشک روان، دست به سوی آسمان تو را از خدواند به دعا میطلبدم. با خود گفتم که اگر تو را بدست آورم، شبی سخت در آغوشت گیرم لیک ندانستم تن تو شیشه ای و تن من سنگی ست سخت. اه از این دنیایی بی رحم که مرا سنگ و تو را شیشه ای ساخت و دنیا را به کام ما تلخ کرد، افسوس که دفتر اشعارم پر از خطهای سیاه و نگاه های من پر از اضطراب یافتن نام توست در این سیاه مشق عاشقی، ترا میخوانم هر دم هر روز و هر لحظه، دوستت دارم و با تمام وجود م و با هر طپش قلبم ترا فریاد میزنم، ای عزیز رفته از دست... 


 


میراث تو


 


گفتم که ترا با بارش باران


با ترنّم آوای نسیم خواهم سرود


افسوس که دیگر


ابر ترانه های خوشبختی


بر زمین خشک و کویری


روح سرگردانم نخواهد بارید


در این شبانه های بی تو بودن


اندوه جدایی و لحظه های بی قراری


مرا تا قعر افکار پریشانی فرو میبرد


در غروبی که پرندگان


به سوی آشیان در پروا زند


من تنها بر کوه انتظار


چشم به غروب آرزوهایم دوخته ام


و رنگهای غم انگیز غروب


قلب شکسته ام را به تصویر میکشند


شبهای سیاه و پر از سکوت من


آینه های زنگار گرفته نگاهم


و لبان حسرت زده من


که در سوگ لبانت به ماتم نشسته است


تنها میراث های به جا مانده از عشق توست


که تا انتهای زمان و زندگی


مرا تا صبحی دیگر همراهی می کنند


 


الکس تکین 2005.7.9

سلام دوستان عزیزم

 

اینبار از ایران دارم براتون مینویسم از دوستانی که کامنت گذاشتن ممنونم وشرمنده که نتونستم بهشون سر بزنم ، آهان راستی بلاخره طلسم شکست و من به ایران رسیدم از همینجا همتون رو میبوسم.

 

فداتون : الکس تکین