من و تو

قهوه خانه روشنفکران ایران زمین

من و تو

قهوه خانه روشنفکران ایران زمین

صبوحی

 

صبوحی

به پرواز

شک کرده بودم

به هنگامی که شانه هایم

از توان سنگین بال

خمیده بود،

و در پاکبازی معصومانه گرگ ومیش

شبکور گرسنه چشم حریص

بال می زد.

به پرواز شک کرده بودم من.

 

***

 

سحرگاهان

سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ

در تجلی بود.

با مریمی که می شکفت گفتم «شوق دیدار خدایت هست»؟

بی که به پاسخ آوائی بر آورد

خسته گی باز زادن را

به خوابی سنگین

فروشد

همچنان

که تجلی ساحرانه نام بزرگ؛

و شک

بر شانه های خمیده ام

جای نشین ِ سنگینی ِ توانمند

بالی شد

که دیگر بارش

به پرواز

احساس نیازی

نبود

 

احمد شاملو

خواب تلخ

 

مرغ مهتاب می خواند

ابری در اتاقم میگرید

گلهای چشم پشیمانی می شکفد

درتابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد

مغرب جان می کند

می میرد

گیاه نارنجی خورشید

در مرداب اتاقم می روید کم کم

بیدارم

نپنداریم درخواب

سایه شاخه ای بشکسته

آهسته خوابم کرد

اکنون دارم می شنوم

آهنگ مرغ مهتاب

و گلهای چشم پشیمانی را پر پر می کنم

 

سهراب سپهری

اندوه

 

دیگر هرگز ترنم آوای رعد

بر لبان کبود یک ابر

و برق چشمان افسونگرش

مژده بارش دوباره را به غنچه های سپید یاس نمی دهد

می اندیشم به سادگی یک بذر

که در گهواره خاک آرمیده و رستن را خواب می بیند

می اندیشم به لبان ترک خورده خاک

که آب را جستجو میکند

به درختانی که دستان ملتمس خود را

به سوی آسمان دراز کرده اند

 و باران را به دعا می خوانند

می نگرم به باد که در میان بدن عریانشان

برای غارت آخرین رسولان سر سبزی

همچون غارتگری وحشی می تازد

می اندیشم به این همه غم و اندوه

اشکهایم نیز دیگر آنها را سیراب نمی کند

 

Alex_takin 1378828

قلب سرزمینم خواهد طپید

آیا دیده ای

اشک یتیمان سرزمینم را

زمانی که پدر و مادرشان را جستجو میکنند؟ 

آیا دیده ای مادری را که
جسم بی جان کودک خردسالش را

به سینه بفشارد و از او بخواهد

که یک بار دیگر لبخند پاک و معصومش را به او هدیه دهد؟

حلبچه شهر شهیدم را چه؟

آیا دیده ای هزاران انسانی را که بدنبال زندگی

پنجه در خاکش فرو برده بودند

پدرانی و مادرانی را که فرزند به آغوش

در خون خود غلطیده بودند را چه؟

از انفال چه میدانی؟

از فریاد هزاران زنده بگور؟

زنده به گورانی که

فریاد و طلب یاریشان

در تا دنیا دنیاست

درگوش تاریخ خواهد پیچد

کدامیک را لمس کرده ای؟

کدامیک را دیده ای؟

جور و ستم

درد و رنج

مهاجرت و دوری از وطن

شکستن، تحقیر شدن؟

دست نیاز به سوی هرکس و ناکس یازیدن

کدام یک؟

اگر آنرا ندیده ای این را بدان

که دیگر نه زنده به گور کردن

نه ویران کردن روستاها

نه بمباران شیمیایی

نه هیچ وقت و نه هیچ زمان

قلب سرزمینم از طپش باز نخواهد ایستاد

سینه من و هزاران هزار چون من را

اگر بشکافی خواهی دید

که قلب سرزمینمان، در آن میطپد

و این را بدان

تا یک نفر از ما باقیست

قلب سرزمینم نیز خواهد طپید

 

Alex_takin 2005.2.21

گامی  اساسی بسوی اتحاد و تشکیل یک دولت واحد در کردستان عراق


بعد از سالیان سال ملت کردستان عراق در راه اتحاد و تشکیل یک دولت واحد گام نهاد. اکنون ملت کرد در کردستان عراق به انتظار یکی از بزرگترین تحولات تاریخی در اقلیم کردستان عراق میباشند و آن هم تشکیل یک حکومت واحد به رهبری آقای مسعود بارزانی است.  روز سه شنبه ۱۴ ژوئن آقای بارزانی به عنوان رهبر اقلیم کردستان سوگند یاد مینمایید. اکنون زمان آن فرارسیده که ملت کرد در سایه یک رهبر دانا، آگاه، دلسوز و مجرب، ثمره درخت تنومند قیام که همانا میوه آزادیست را بچینند. درخت قیامی که ملت کرد در سالیان سال مبارزه و تلاش برای بدست آوردن حقوق مسلم خود  با خون پاکشان آنرا سیراب نموده اند . امیدوارم که یکروز تمام ملتهای دربند همچون ملت ستمدیده کرد ازادی خود را بدست آورند. 

بعدها

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم

دستهایم فارغ از افسون شعر

یاد می آرم که در دستان من

روزگاری شعله میزد خون شعر

خاک میخواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یکسو می روند

پرده های تیره دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من با یاد من بیگانه ای

در بر آینه می ماند به جای

تار مویی نقش دستی شانه ای

می رهم از خویش و میمانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پنهان میشود

می شتابند از پی هم بی شکیب

روزها و هفته ها و ماهها

چشم تو در انتظار نامه ای

خیره میماند به چشم راهها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می فشارد خاک دامنگیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو

قلب من میپوسد آنجا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم میشویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند به راه

فارغ از افسانه های نام و ننگ

 

فروغ فرخزاد 

کاش می شد

 

کاش می شد آینه های غرور را می شکستیم

و در اندیشه آبی رود

تن را شستشو میدادیم

کاش می شد در پهنای آسمان

تا بیکران بال می گستراندیم

وچون باد رها و آزاد

به هر سو سفر میکردیم

کاش می شد نگاهی آشنا

زمانی که در کوچه های

تنهایی قدم بر میداشتیم

وقت بخیرمان میگفت

و در صبحگاهی سپید

مهمان عطر دل آویز گلی

از نسل شقایق میشدیم

کاش می شد راهی میافتیم

برای گریز از زندان تن

برای گریستن در دامن خاک

کاش می شد.....

 

Alex_takin 2005.6.3

این منم


این منم

روحی آزاد و به دور از از رویا

در آستانه تولدی دیگر

مسافر دیار اسارت و تنهایی

میایم تا پرنده ای اسیر باشم

بدور از پرواز

در قفسی تنگ بنام پیکر

 

Alex_takin 1378/12/29

تصویر


شکست یک بغض در اطاقی تاریک

خبر چکیدن اشکی را میدهد

مرگ پروانه ای در طپش نور یک شمع

خبر از مرگ عشقی می دهد

دفتری کهنه و قلمی خالی از روح

و آینه ای به غبار نشسته در کنج طاقچه

بوی رخوت و رکود گرفته است

در این خالی مبهم و سرد اطاق

پیکر تکیده انسانیست

انسانی که در اندیشه زمان

دستانش را با خاکستر به جا مانده از

خاطرات کهنه اش گرم می کند

 

Alex_takin 1378619

جاده های بی کسی


در جاده های مه گرفتی بی کسی گام می نهم

جاده های که در آن هیچ بادی به غبار روبی خاطره ها بر نمی خیزد

در امتداد پرچینهای خیسش

بدنبال خطوط نورانی خورشید می گردم

و چون شب زده ای اسیر لحظه ها

پای در رکاب توهم می گذارم

مسافری هستم که در این راه ناتمام

برای گریز از سایه های لرزان عمر به دنبال

دریچه کوچک خوشبختی می گردم

دریچه ای که هرگز رو به غنچه های خشکیده آرزو باز نگردد

و من در این اندیشه که روزی به انتهای این راه خواهم رسید

از خرمن امید توشه ای بر می گیرم

و در جاده های مه گرفتی بی کسی گام می نهم

 

Alex_takin 1378223