-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 00:18
نقاب ای بازیگر! گریه نکن! ماهمه مون مثل همیم صبحا که از خواب پا میشیم نقاب به صورت می زنیم یکی معلم میشه و یکی میشه خونه بدوش یکی ترانه ساز میشه یکی میشه غزل فروش کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتای ما س گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداس هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب از رو نوشته حرف نزن، رها شو از پیله خواب نقش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 تیرماه سال 1384 22:08
غمی غمناک شب سردی است و من افسرده راه دوری است و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده می کنم تنها از جاده عبور دور ماندند زمن آدم ها سایه ای از سر دیوارگذشت غمی افزود مرا بر غم ها فکر تاریکی این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر سحر نزدیک است . هر دم این بانگ بر آرم بر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 تیرماه سال 1384 21:31
سلام دوستان عزیز من ویدا هستم از این به بعد منم براتون مینویسم مصلوب من خطاب به مردمان فریاد زدم « میخواهم مصلوب شوم »! آنها گفتند: «چرا خونت به گردن ما بیفتد ؟ » پاسخ دادم : « پس چگونه می خواهید مشعوف شوید جز با مصلوب کردن دیوانه ؟ » آنها پذیرفتند و من مصلوب شدم. مصلوب شدن مرا آرام کرد. هنگامی که میان زمین و آسمان در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 تیرماه سال 1384 17:13
نمیدونم این شانس منه یا ؟، این بار هم سفر من به ایران به تاخیر افتاد. خوب چه میشه کرد اما خودمونیم نمیدونم بعضی از آدما از اینکه چوب لا چرخ بعضی ها میزارن چه لذتی میبرن ما که تا حالا امتحان نکردیم از خدا هم میخوام که هیچوقت فرستش رو پیش نیاره. خدا آدمایی رو که چوب لاچرخ دیگرون میزارن و سنگ جلو پاشون میندازن رو لعنت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 تیرماه سال 1384 21:40
شبهای انتظار شبهای انتظار یکی از بدترین و سخت ترین شبهای زندگی هر انسانیه، وقتی که آدم چشم براه باشه وقتی که حتی با این وجود که خسته هست اما نمیتونه بخوابه و به فکر فرو میره وهمش تو جاش این ور و اون ور میره و هی به خودش می پیچیه ، اون وقت میفهمه که درد انتظار بد دردیه به تو می اندیشم امشب نیز غمی بی پایان همچون تمام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 خردادماه سال 1384 22:30
سلام دوستان عزیزم عجیبه چرا همه انسانها فکر میکنن که تنها خودشون هستند که تو زندگیشون کلی مشکل دارن و تنهاترین انسان رو زمین هستند. بیاید کمی دقیقتر به اطرافمون نگاه کنیم و تنهای، مشکلات، و... انسانهای دیگر رو هم درک کنیم. آدمهای رو که می بینید مثل شما دارای مشکل هستند و توی زندگیشون احساس تنهای میکنن و یا اینکه بعضی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 خردادماه سال 1384 15:51
پرواز سال ها شد تا که روزی مرغ عشق نغمه زد برشاخه انگشت من آشیان آسمان را ترک گفت لانه ای آراست او در مشت من دست من پر شد ز مروارید مهر دست من خالی شد از هر کینه ای دست من گل داد و برگ آورد و بار چون بهار دلکش دیرینه ای سینهاش در دست هایم می تپید از هراس دامهای سرنوشت سخت می ترسید از پایان وصل وز پلیدی های خاطرهای زشت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 خردادماه سال 1384 15:43
شبگیر دیگر این پنجره بگشای که من به ستوه آمدم از این شب تنگ دیرگاهی ست که در خانه همسایه من خوانده خروس وین شب تلخ عبوس می فشارد به دلم پای درنگ دیرگاهی ست که من در دل این شام سیاه پشت این پنجره بیدار و خموش مانده ام چشم به راه همه چشم و همه گوش مست آن بانگ دلاویز که می آید نرم محو آن اختر شب تاب که می سوزد گرم مات...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 18:14
آرزو همیشه هر وقت که میاد، بوی خاک کوچه مون به احترامش بلند میشه. گل یاس حیا ط خونه مونم همیشه چشم براهشه، وقتی میاد و اون رومیبوسه و نوازش مى کنه گل یاس خونمون از خوشحالى مثل یه بچه بالا و پایین میپره، همیشه پشت پنجره وامیستم و نگاش میکنم خیلى زیبا و دوست داشتنیه آرزوم بود که هر وقت میاد من اولین کسى باشم که میره به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 17:49
یعنی تموم میشه این در به دری ؟ سلام، این روزا بد جوری دلتنگ سفرم همش لحظه شماری میکنم تا هر چه زودتر برگردم ایران. بعد از کلی این ور اون ور رفتن زیر آفتاب داغ و سوزان عراق بالاخره تونستم کارام رو ردیف کنم. الان که دارم این یادداشت رو می نویسم از یه آژانس هواپیمایی دارم برمیگردم. بعد از کلی چک و چونه زدن بالاخره طرف...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 09:45
صبوحی صبوحی به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانه هایم از توان سنگین بال خمیده بود، و در پاکبازی معصومانه گرگ ومیش شبکور گرسنه چشم حریص بال می زد . به پرواز شک کرده بودم من . *** سحرگاهان سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ در تجلی بود . با مریمی که می شکفت گفتم «شوق دیدار خدایت هست»؟ بی که به پاسخ آوائی بر آورد خسته گی باز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 18:43
خواب تلخ مرغ مهتاب می خواند ابری در اتاقم میگرید گلهای چشم پشیمانی می شکفد درتابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد مغرب جان می کند می میرد گیاه نارنجی خورشید در مرداب اتاقم می روید کم کم بیدارم نپنداریم درخواب سایه شاخه ای بشکسته آهسته خوابم کرد اکنون دارم می شنوم آهنگ مرغ مهتاب و گلهای چشم پشیمانی را پر پر می کنم سهراب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 18:18
اندوه دیگر هرگز ترنم آوای رعد بر لبان کبود یک ابر و برق چشمان افسونگرش مژده بارش دوباره را به غنچه های سپید یاس نمی دهد می اندیشم به سادگی یک بذر که در گهواره خاک آرمیده و رستن را خواب می بیند می اندیشم به لبان ترک خورده خاک که آب را جستجو میکند به درختانی که دستان ملتمس خود را به سوی آسمان دراز کرده اند و باران را به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 خردادماه سال 1384 21:54
قلب سرزمینم خواهد طپید آیا دیده ای اشک یتیمان سرزمینم را زمانی که پدر و مادرشان را جستجو میکنند؟ آیا دیده ای مادری را که جسم بی جان کودک خردسالش را به سینه بفشارد و از او بخواهد که یک بار دیگر لبخند پاک و معصومش را به او هدیه دهد؟ حلبچه شهر شهیدم را چه؟ آیا دیده ای هزاران انسانی را که بدنبال زندگی پنجه در خاکش فرو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 خردادماه سال 1384 14:45
گامی اساسی بسوی اتحاد و تشکیل یک دولت واحد در کردستان عراق بعد از سالیان سال ملت کردستان عراق در راه اتحاد و تشکیل یک دولت واحد گام نهاد. اکنون ملت کرد در کردستان عراق به انتظار یکی از بزرگترین تحولات تاریخی در اقلیم کردستان عراق میباشند و آن هم تشکیل یک حکومت واحد به رهبری آقای مسعود بارزانی است. روز سه شنبه ۱۴ ژوئن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 13:38
بعدها مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 20:51
کاش می شد کاش می شد آینه های غرور را می شکستیم و در اندیشه آبی رود تن را شستشو میدادیم کاش می شد در پهنای آسمان تا بیکران بال می گستراندیم وچون باد رها و آزاد به هر سو سفر میکردیم کاش می شد نگاهی آشنا زمانی که در کوچه های تنهای ی قدم بر میداشتیم وقت بخیرمان میگفت و در صبحگاهی سپید مهمان عطر دل آویز گلی از نسل شقایق...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 17:56
این منم این منم روحی آزاد و به دور از از رویا در آستانه تولدی دیگر مسافر دیار اسارت و تنهایی میایم تا پرنده ای اسیر باشم بدور از پرواز در قفسی تنگ بنام پیکر Alex_takin 1378/12/29
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 17:53
تصویر شکست یک بغض در اطاقی تاریک خبر چکیدن اشکی را میدهد مرگ پروانه ای در طپش نور یک شمع خبر از مرگ عشقی می دهد دفتری کهنه و قلمی خالی از روح و آینه ای به غبار نشسته در کنج طاقچه بوی رخوت و رکود گرفته است در این خالی مبهم و سرد اطاق پیکر تکیده انسانیست انسانی که در اندیشه زمان دستانش را با خاکستر به جا مانده از خاطرات...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 17:46
جاده های بی کسی در جاده های مه گرفتی بی کسی گام می نهم جاده های که در آن هیچ بادی به غبار روبی خاطره ها بر نمی خیزد در امتداد پرچینهای خیسش بدنبال خطوط نورانی خورشید می گردم و چون شب زده ای اسیر لحظه ها پای در رکاب توهم می گذارم مسافری هستم که در این راه ناتمام برای گریز از سایه های لرزان عمر به دنبال دریچه کوچک...